کتاب ذهن کاملاً نو، یکی از کتابهای مؤثر با موضوع نگاه به دنیای کسب و کارها است. قبل از پرداختن به جزئیات کتاب ذهن کاملاً نو، چند داستانک بخوانید:
یک: از اینکه در رشتهی مهندسی قبول شده بودم، سر از پا نمیشناختم. در پوست خود نمیگنجیدم که هیچ، نگاه سنگینی هم به کسانی که میخواستند در رشتهی هنر درس بخوانند، داشتم و با خود میگفتم: «بچیارهها، هنر هم شد رشته؟»
دو: روزهای خوش عطر اردیبهشت بود که با اقوام برای توتچینی در باغ جمع شده بودیم. یکی از دخترهای فامیل میخواست برای انتخاب رشتهی دبیرستانش، تصمیمگیری کند. به یاد دارم با لحن بدی گفتم: «ببین علوم انسانی نرو، فقط احمقها و درسنخونها این رشته را انتخاب میکنند.» توضیح این که زمان ما جَو حاکم انتخاب رشتهی ریاضی فیزیک بود و البته این روزها «علوم تجربی».
سه: مهندسی را هم به پایان بردیم. در دوران دانشجویی کلی کار کردم. البته منظورم از کار، بیشتر کنجکاوی است. از طراحی قطعات مکانیکی با نرمافزارهای خاص و رباتیک و تلاش و کوشش صنعتی. حال که مدتی خودم در حال دانشجویی رشتهی مدیریت هستم، که یک رشتهی انسانی است، خاطرهی قضاوتم راجع به رشتهی علوم انسانی آزارم میدهد. به خود میگویم: پس تو هم احمقی که در تلاش برای کسب بخشی از علوم انسانی هستی.
چهار: در بین این ندامتها و گذشتهنگریها، به کتاب « ذهن کاملاً نو» رسیدم و مطالعه کردم. آقای دنیل پینک در این کتاب به خوبی این موضوع را مطرح میکند که «ای عزیز دل، دیگر زمان اینکه مهندس شوی و فقط علوم ریاضی بدونی یا پزشکی شوی که همهاش نسخههای از قبل پیچیده داشته باشی، تمام شده است»
اصل مطلب:
عنوان این کتاب تا حدی شاخکهای مخاطب را برای این که ذهن کاملاً نو چیست، حساس میکند؟ برای همین در ادامهی نام کتاب یک عنوان دیگری بر روی جلد دیده میشود: گذر از عصر اطلاعاتی به عصر مفهومپردازی. عصر اطلاعاتی زمانی است که همه چیز بر اساس داده و منطق بنا شده است. چیزی که دنیل پینک نامش را «راست مغزی» مینامد. اما کتاب سخن از مبحث «چپ مغزی» دارد.
دو مفهوم «راستمغزی» و «چپمغزی» در این کتاب مطرح است. در کتاب آزمایشهای مختلفی که در این حوزه انجام شده است را بررسی میکند. مثلاً نتایج یکی از آزمایشات این است که نشان میدهد، نیمکرهی راست در تشخیص پیوند بین اجزاء قویتر است. در زبانهایی مثل فارسی که از راست به چپ نوشته میشود، نیمکرهی راست موقع خواندن متون فعالتر است و برای همین است که بدون حرف صدا دارد هم، میتوان فارسی را خواند. اندر تفاوتهای این دو نیمکرهی مغز، میتوان گفت:
- نیمکرهی چپ، سمت راست بدن را کنترل میکند و نیمکرهی راست، سمت چپ را.
- نیمکرهی چپ، ترکیبی کار میکند و نیمکرهی راست همزمان
- نیمکرهی چپ در متن تخصص دارد و نیمکرهی راست در زمینه. در واقع نیمکرهی چپ، فقط کلمات یک جمله را میفهمد ولی نمیکره راست لحن کلمات را.
- نیمکرهی چپ، جزئیات را تحلیل میکند، نیمکرهی راست تصویر کلی را از راهِ ترکیب میسازد.
این کتاب با تمرکز بر جامعه و کسبوکارهای آمریکایی نگاشته شده است. طبیعی است که بخشی از آن خیلی مطابق جامعهی ما نباشد. دنیل پینک با بیان سه موضوع به آمریکاییها هشدار میدهد که دیگر رویکردی که نیمکرهی چپ، زمام امورش را در دست داشته باشد، برایشان کافی نیست: فراوانی، آسیا و خودکاری
فراوانی را همگی احساس کردهایم و میکنیم. حتی ماهایی که ساکن جهان سوم هستیم. به قول مادری که در یکی از مهمانیها میگفت: «این چای و قهوه و آجیل و میوه، همه جا هست، حتی توی خونهی ندارها هم پیدا میشه. ما برای مهر و محبت و احترام به همدیگه دور هم جمع میشیم». یا اینکه وقتی در هایپرها قدم میزنیم، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد در قفسهها میبینیم اما به دنبال چیزی میگردیم که از خرید و داشتنش لذت ببریم.
آسیا برای آمریکاییها یک یادآوری است که به خاطر نیروی انسانی ارزان خیلی از شغلهایشان مانند برنامهنویسی را به کشورهای دیگر مانند هند و چین انتقال دادهاند. برای ما ایرانیها احتمالاً این موضوع خیلی رنگی ندارد. چیزی که بیشتر مهم است، بحث خودکاری است. رشد تکنولوژی و ماشینآلات و رباتها و نرمافزارهایی که به جای آدمی کار میکنند. این هم برای ما آشنا است. پس ما در طراحی کسبوکارمان یا انتخاب شغلمان ابتدا خوب است که بپرسیم:
اگر پاسخ مثبت است، احتمالاً دیگرانی در بازار پیدا خواهند شد که ما را در معرض نابودی قرار دهند. در نتیجه چپمغزی لازم است، اما کافی نیست.
دنیل پینک نوید آغاز روزگاری نو، یعنی عصر مفهومپردازی را میدهد. عصری که در آن رویکردی مبتنی بر تفکر راستمغزی حاکم است. از نظر این نویسنده، حواس ششگانهای ما را به سمت عصر مفهومپردازی هدایت میکنند.
۱- طراحی: فقط عملکردن کافی نیست. باید طرحی ارائه داد که دلربا باشد. دیگران حاضر باشند برایش پول دهند چون آن را دوست دارند و بدان عشق میورزند.
۲- داستان: استدلال کافی نیست. آمار محض و استدلال به تنهایی کسلکننده است. نیاز به مکمل دارد.
۳- همنوایی: تمرکز خوب است، اما همنوایی هم نیاز است. اینکه بتوانیم در نوشتههایمان کلمات را به خوبی به کار بریم. یا سمفونی کسبوکارمان را به خوبی طراحی کنیم. چیزی که امروز شدیداً مورد تقاضا است، تحلیل نیست، ترکیب است.
۴- همدلی: در کنار منطقی بودن، باید همدل هم بود. این موضوع برای فرهنگ ما شناخته شده است و به قول حضرت مولانا:
۵- بازی: بر خلاف آنچه گاهاً گفته میشود، بازی اتلاف وقت نیست. در عصر مفهومی، بازی یک نیاز است. بازی خیلی اوقات شبیهسازی بخشهایی مهم از زندگی است. شوخطبعی و سرخوشی و بازی را باید جدی گرفت..
۶- معنا: خوشبختانه این هم در فرهنگ ما، آشنا است. مال و ثروت خوب است، اما در کنار آن، نیاز به معنا و معنویت هم هست. ما انسانها در جستجوی معنا هستیم.
و به طور خیلی خیلی خلاصه، جان کلام این کتاب:
بیایید خودمان را در چیزی قوی کنیم که کامپیوتر در انجام آن، عاجز هستند
3 Comments
شمس الدین خجسته نیا
خیلی دقیق، جذاب و واضح به نکات کتاب اشاره کردید. خیلی از شما ممنونم
محمد قربانیان
ممنون.
این نطر لطف شما است.
فاضل
به نظر من ترجمه کتاب بسیار ناروانه و مشخصه که مترجم کتاب بدلیل اینکه خیلی تو این زمینه صاحب نظر نبوده به جای اینکه ترجمه روان و مفهومی باشه، کلمه ای و نامفهومه