بعضی از کتابها، کتابتر از دیگر کتابها هستند. مثل همین کتاب «انسان خردمند» که خواننده وقتی کتاب را میخواند، احساس میکند که نویسنده با یک صدای دلنشین خاص، برایش قصه میخواند تا خوابش ببرد. این قصه با وجود تمام روانکاریهایی که دارد، احساسات رنگارنگی را درون خواننده ایجاد میکند. احساساتی که بعضاً هم امید با خود به همراه میآورد و هم یأس، هم شادی و هم غم، هم انگیزه و هم رخوت.
کتاب انسان خردمند نوشتهی یووال نوح هراری است. او یک نویسندهی پرتلاش با قلمی توانا است که پیشهاش تاریخدانی است. کتابهای تاریخی زیادی خوانده و تمام تلاشش این است که حرفی را بدون پشتوانه بر زبان نیاورد. بین کتابهایی که او نوشته است سه کتاب در حال حاضر دارای شهرت بیشتری هستند که عبارتاند از: انسان خردمند، انسان خداگونه و ۲۱ درس برای قرن ۲۱٫ این سه کتاب به ترتیب به زمانهای گذشته، آینده و حال میپردازند.
کتاب انسان خردمند، همانطور که نویسنده هم بیان میکند، تاریخ مختصر بشر است. تاریخی که توضیح میدهد چه شد که ما آدمها این شدیم و در فرآیندِ بشر شدنمان، چه ها کردیم.
هدف من از این نوشته، بحث راجع به خلاصهی کتاب یا وارد شدن در جزئیات محتوای آن نیست. بیشتر به دنبال بیان احساسات پس از خواندن کتاب هستم.
یکی از مهمترین اتفاقات برای من در این کتاب، تفکر کردن بیشتر راجع به نظریهی تکامل و در ادامهی آن، وجود یا عدم یک خالق مقتدر است. کتاب تمام تلاش خود را کرده است که تا جای ممکن از منظر علمی نگاه کند و این خود دارای ارزش بالایی است. همچنین تا حد زیادی هم بی طرف به موضوع نگاه کرده است که حتی تا آخر کتاب هم نمیتوان دقیق فهمید که هراری خدا را به شخصه قبول دارد یا خیر. منظورم این است که سطور بیش از آنچه که به دنبال تأثیرگذاری باشند، دنبال آگاهی به مخاطب هستند.
برای من خیلی جالب بود وقتی فهمیدم که شش نوع گونهی انسانی وجود داشتهاند و فقط یکی از آنها انسان خردمند (خود ما) بوده و آن پنج نوع دیگر همگی منقرض شدهاند.
اما برگردم باز هم به موضوع خلقت و تکامل و خداوند. کتاب سه انقلاب را در طی زندگی بشر بر میشمارد: انقلاب شناختی، انقلاب کشاورزی و انقلاب علمی.
اول از همه انقلاب شناختی است. این که دقیقاً منظور نویسنده از انقلاب شناختی چیست را شاید به سختی بتوان درک کرد، اما آن چه من درک کردم، انقلاب شناختی زمانی است که بشر امروزی به طور جدی و با توانایی تفکر قوی شروع به تسخیر دنیا کرد. در واقع انقلاب شناختی زمانی است که انسان توانست تخیل کند، رویاپردازی کند، با دیگران رابطه بگیرد و از خود خلاقیت به خرج دهد که تا آن زمان هیچ گونهی زندهی دیگری نکرده بود.
من بعد از خواندن تکامل انسان و شنیدن نظرات هراری در مورد انقلاب شناختی، قبل از هر چیزی یاد آیههایی از قرآن کریم افتادم. یکی از این آیهها، آیهای است که میگوید: «ما آسمانها و زمین را در شش روز خلق کردیم». اگر روز را استعارهای از یک دورهی زمانی در نظر بگیریم، در هر یک از دورهها بخشهایی از تکامل رخ داده است و خلقت خداوند کاملتر شده است و آیهی دیگری که یادم آمد این بود: «و در او (انسان) از روحم دمیدم». با خودم فکر کردم این همان زمان انقلاب شناختی است. زمانی که خداوند از روحش در آدم دمید، انقلاب شناختی شکل گرفت.
به نظرم این افکاری که از ذهنم رد شدند، تا حدی نگاه سادهانگارانه به موضوع داشتند ولی بعد از گذشت مدتی و باز هم فکر کردن، این افکار خودم را همچنان باور دارم. گرچند با شک باور دارم، ولی باور دارم. این شک مرا مجبور خواهد کرد که بیشتر و بیشتر بخوانم.
انقلاب بعدی انقلاب کشاورزی است. انقلابی که پس از آن، بشر رنج بیشتری را تحمل کرد. چون قبل از انقلاب کشاورزی، فقط یک دغدغه داشت و آن هم سیر کردن شکمش بود. او میتوانست هرجایی که دوست دارد سکنی گزیند و علاوه بر این کولهبار چندانی نداشت و راحت میتوانست بر روی زمین کوچ کند و مهمتر از آن از همهی عالم هم فارغ و از هر آن چه که رنگ تعلق گیرد، آزاد بود. اما با انقلاب کشاورزی، باید مسکن تهیه میکرد، دغدغه زراعتش را مدیریت میکرد و هزاران درد دیگر. این دقیقاً چیزی است که خیلی از اوقات ما هم احساس میکنیم که خوش به حال پدران و مادرانمان که چه قدر بی دغدعهتر از ما بودند.
اما انقلاب کشاورزی، علیرغم رنجهایی که برای بشر داشت به قدری جذاب بود تا انسان خردمند رنجها را تحمل کند و برای خود امکانات بیشتری فراهم آورد. به نظر میرسد در دوران انقلاب کشاورزی، اتفاق چندان خاصی رخ نداد. امپراطوریها و دینها ظهور کردند و بعضی از آنها ناپدید شدند، اما همگی قدمهای کوچکی بود تا انقلاب سوم، یعنی انقلاب علمی رخ بدهد و جامعهها را دگرگون کند.
در خلال صحبت راجع به انقلاب کشاورزی، نویسنده شروع به صحبت کردن از دین میکند. او دین را نظامی از هنجارها و ارزشهای بشری تعریف میکند که مبتنی بر باور به نظمی فوق بشری است. در نتیجه ادیان چیزی فوق بشری را در نظر میگیرند و آنها را به عنوان هنجار اجباری میکنند و با این توضیح خدایان و ادیان مختلف را بررسی میکند. اما چیزی که برای جلب توجه زیادی کرد، بیان مزیتهای بت پرستی بود. بتپرستها خداوند یکتا را قبول داشتند، اما در جنگ با قبیلهی دیگر میدانستند که خدای یکتا خدای دشمنان هم هست، در نتیجه برای خودشان یک خداوندگار جنگ خلق کردند که آنها را در جنگ یاری کند. و این نوع تفکر باعث شکلگیری بتها و خدایان زیادی شد. همیشه برایم سوال بود که چرا بتپرستان، علیرغم اعتقاد به خدا بت هم میپرستیدند و این یک پاسخ قانعکننده برایم بود.
قبل از ادامه بد نیست که راجع به مشکلی که از کتاب میبینم، بگویم. به نظرم در بعضی از جاها، خواننده احساس میکند که نویسنده خیلی سریع رد شده است. مثلاً اسلام را در حد استفاده از واژههایی چون “ظهور اسلام” بیان میکند و رد میشود. برای من درکش سخت است که قبول کنم اسلام بر اساس تکامل و یا اندیشههای مشابه به آن ظهور کرده باش. مثلاً یک سری دینهایی مثل بودیسم را میتوان تاریخچهی شکلگیری آن را بر اساس شواهد موجود ریشهیابی کرد و کتاب این کار را انجام میدهد، اما اسلام و دیگر ادیان ابراهیمی که ریشه در وحی دارند را خیلی نمیتوان تحلیل کرد که بر اساس نظریه تکامل یا توسط خود بشر توسعه پیدا کرده باشتد. برای همین کتاب هم از آنها عبور میکند.
و انقلاب آخر، انقلاب علمی است. برای نسل من، شاید شروع بشریت از زمان انقلاب علمی باشد. ارزشهایی که ما دنبال میکنیم و سطح زندگی که داریم، همگی برگرفته از رهاوردهای این انقلاب است. با تعریف هراری از «دین»، او بیان میکند که بعد از انقلاب علمی، ادیان جدیدی چون کمونیسم و سرمایهداری هم پدید آمدهاند و موفقترین دینها از اول تاریخ بشریت تا به امروز از این منظر که پیروانش به دستوراتش گوش فرا دهند و اجرا کنند، سرمایهداری است. سرمایهداری دو دستور اصلی دارد که یکی به ثروتمندان است و یکی به تمامی مردم. سرمایهداری به ثروتمندان میگوید تا میتوانید سرمایهگذاری کنید و به تمامی مردم میگوید تا میتوانید مصرف کنید (این همان مصرفگرایی است). این دیدگاه به سرمایهداری که اولاً یک دین است و ثانیاً پیروانش به شدت از آن پیروی میکنند، یک دیدگاه با ظرافت و عمق بسیار بالایی است. اگر برویم کتابهایی چون «پدر پولدار، پدر بیپول» و دیگر کتابهای کسب ثروت را بخوانیم، میفهمیم که گویی این کتب، تفاسیر این دو دستورِ دین سرمایهداری هستند.
علم و کنجکاوی بیشتر از هر چیز دیگر در تاریخ بشریت تحول به وجود آوردند. دنیاها را به هم وصل کردند و ادامهی راه این انقلابِ علمی است که آینده بشریت را مشخص میکند.
برای کسانی مثل ما که در تمدنهای اسلامی و بزرگی چون ایران بزرگ شدهایم، یک افتخار است که بپذیریم آغازکنندهی اکثر علوم ما بودهایم، شاید برای بعضی از موارد به طور نسبی این طور باشد اما حقیقت این است که این اروپاییها بودند که علم را به طور جدی گسترش دادند. این پاراگراف از کتاب به قدری جذاب هست که باید عیناً بیانش کنم. یک شرح مختصر و البته عمیق که چرا تمدن اسلامی این شد و چرا اروپا، اروپا شد:
هنگامی که مسلمانان هند را فتح کردند، نه باستانشناس با خود بردند تا به طور نظاممند تاریخ هند را بررسی کند؛ نه مردمشناس که فرهنگهای هند را مطالعه کند؛ نه زمینشناس تا خاک هند را تجزیه و تحلیل کند؛ و نه جانورشناس که راجع به جانداران هند تحقیق کند. هنگامی که بریتانیاییها هند را فتح کردند، همهی این کارها را انجام دادند.
تا حدی تأسف برانگیز است. البته دلیلش به نظرم این است که تمدن اسلامی و تمدنهای دیگری نظیر چین، به اندازهی کافی احساس رشد و امنیت داشتند که رشد سریع و بیشتر، برایشان دارای ارزش زیادی نبود.
البته باید اعتراف کرد که غربیها آن قدر هم عالی نبودند. این انقلاب علمی و البته شایع شدن دین سرمایهداری در دنیا جنبههای منفی کمی هم نداشتند و این که کتاب به طور دقیق به آنها اشاره میکند، احساس خوبی از توانمندیهای نویسنده به آدم دست میدهد. سرمایهداری مردم را به مصرفگرایی میکشاند و مصرفگرایی باعث به هم خوردن تعادل و شادی مردم شده است. یک آماری ارائه میکند که هزینههایی که در آمریکا برای لاغری انجام میشود معادل پولی است که برای سیر کردن تمام گرسنگان عالم نیاز است. واقعاً اسفناک است و بدتر از آن این که چاقی بیشتر از گرسنگی در زمان حال قربانی میگیرد. ما همان بشرهایی هستیم که اجدادمان اکثر اوقات از گرسنگی رنج میبردند. عجب دنیای پیچیدهای است.
ولی بدتر از هر چیز، سوء استفادهی اروپاییان از علم برای اثبات برتری خودشان بوده است. آنها در تحقیقاتشان بارها به این نتیجه رسیدند که نژادشان برتر است. حتی ایدولوژی نازیسم هم همین بود که تنها نژاد خالص باقی مانده و قاطی نشده با دیگر نوعهای سطح پایین که شامل رنگیها و شرقیها هم میشد، نژاد آریایی است. آنها میگفتند که برای جلوگیری از فاسد شدن نژاد آریایی باید دیگر نژادهای ناخالص را از بین برد. این موضوع، من را یاد یادداشت دیگری که قبلاً خوانده بودم انداخت. جایی میخواندم که کلمهی «مونگول» که به مبتلایان سندروم داون گفته میشود برگرفته از کلمهی «Mongolia» است. کلمهی «Mongolia» همان کشور مغولستان است. غربیها در تحقیقاتشان به این نتیجه رسیده بودند که مغولها عقب مانده هستند و برای همین برای تمامی افرادی که در سرزمین خودشان، با سندروم داون به دنیا میآمدند هم نام «مونگول» را گذاشتند.
در نهایت، من معتقدم مهمترین بخش کتاب که چندین بار باید خوانده شود، مرتبط به مطالبی است که کتاب دربارهی شادی و خوشبختی و خوشوقتی بیان میکند. کتاب این موضوع را هم از دیدگاه روانشناسی و هم زیستشناسی بررسی میکند. دوستی دارم که همیشه میگفت میزان شادی که یک خانوادهی فقیر در سفر با پیکان خود و خوابیدن در چادر دارند، با میزان شادی یک میلیاردر که با لکسوس سفر میکند و در هتل پنج ستاره میخوابد فرق چندانی ندارد. حرفش به نظر خندهدار میرسید ولی گویا علم هم این حرف را تأیید میکند. هراری بیان میکند که سطح شادی بیشاز یک حد مشخص رشد درون آدمی شکل نخواهد گرفت. او با پشتوانههای علمی میگوید که دهقان قرون وسطی وقتی خانهی گلی خود را تکمیل میکرد همان قدر خوشحال میشد که یک بانکدار پاریسی آخرین قسط پنت هاوس مشرف به شانزهلیزهی خود را پرداخت مینمود.
کلا تحقیقات مرتبط با شادی جذاب هستند. در خاطرم هست وقتی به آمستردام سفر کرده بودم در موزهی Body World، نتایج بسیار جالبی از پروژهی شادی را به اشتراک گذاشته بودند. یکی از آنها این بود که بعد از ازدواج، میزان شادی افراد زیاد میشود. هراری هم به طور ویژه در این بخش به موضوع خانواده میپردازد. این پاراگراف هم به نظرم این قدر جذاب است که باید عیناً در این نوشته قرار دهم:
به نظر میرسد که تأثیر خانواده و اجتماع در خوشبختی ما بیش از پول و سلامت باشد. افرادی که دارای پیوندهای قوی خانوادگی هستند و در جوامعی حمایتگر و دارای روابط نزدیک زندگی میکنند به طور چشمگیری خوشبختتر از افرادی هستند که روابط خانوادگی مختل و غیرعادی دارند و هرگز جامعهای را نیافتهاند تا بخشی از آن باشند. ازدواج از اهمیت ویژهای برخوردار است. بررسیهای مکرر نشان داده است که بین ازدواجهای موفق و خوشدلی زیاد، و بین ازدواجهای ناموفق و احساس سیهروزی رابطهی بسیار نزدیکی وجود دارد. این امر صرف نظر از موقعیت اقتصادی یا شرایط جسمانی صادق است. یک فرد تهیدست و معلوم در کنار یک همسر مهربان و خانوادهای فداکار و جامعهای با محبت، چه بسا از یک میلیاردر منزوی حال بهتری داشته باشد، به شرط اینکه فقرش خیلی جدی نباشد و بیماریاش هم دردناک یا رو به وخامت نباشد.
به نظرم این پاراگراف را هم باید خطاب به این روشنفکران جدید که با ازدواج و تشکیل خانواده مخالفاند و کار کردن را اولویت هر چیزی قرار میدهند، قرار داد.
فصل آخر کتاب که مقدمهای برای کتاب بعدی یعنی انسان خداگونه است، شروع به پیشبینی آیندهی بشر میکند. پیشبینیهای آینده به خصوص انقراض بشر، هولناکترین بخشهای کتاب است. من به شخصه وقتی به انقراض بشر فکر میکنم، میترسم. اصلاً اگر دست من بود، همین امروز فرمان جلوگیری از توسعهی هوش مصنوعی را صادر میکردم تا شبها با خیال راحتتر بخوابم. گرچند من هنوز دو کتاب دیگر را نخواندهام و شاید در حال پیشداوری راجع به این موضوع هستم. قطعاً پس از خواندن این کتابها راجع به آن خواهم گفت. این را هم باید اذعان کنم که همین فصل آخر، من را یاد کتاب «صنایع آینده» میاندازد. در مورد این کتاب قبلاً مفصل صحبت کردهام.
در پایان باید بگویم که تمامی این حرفها نظرات شخصی من بودند و هیچ بعید نیست که من وقتی بیشتر مطالعه کنم به این نظرات خرده بگیرم. انتظاری که قبل از خواندن کتاب داشتم این بود که دیدگاهم را نسبت به وجود خالق هستی، کمی سست کند اما دلیلش را نمیفهمم که چرا بعد از خواندن کتاب، بیشتر احساس میکنم که خدا واقعاً هست.
و پس از پایان کتاب بیش از هر چیز دیگر این ابیات در ذهنم تکرار میشوند:
پ.ن: از همکار و دوست خوبم، نیکروز کرمی به خاطر هدیه دادن این کتاب به من تشکر ویژه میکنم. مدتها بود که میخواستم این کتاب را بخوانم ولی انگار جرأت خریدنش را نداشتم و میترسیدم که بخوانمش. اما این طور قسمت شد که این کتاب را بخوانم و کلی لذت ببرم.
4 Comments
نصیر دانشیار
ببینید ما انسان ها ممکنه به نظر من رباتی حتی بسازیم که همه کار ها رو خیلی بهتر و سریع تر انجام بدهد
ولی آخرش همون الگوریتم و برنامه ای رو انجام میدهند که ما میگیم
به عبارت دیگر خودآگاهی یا اراده ندارند بر مبنای الگوریتم ممکنه خیلی هم هوشمندانه خیلی کار ها رو انجام بدهند
حالا نظریه ها در قبال چیستی بشر اگر یه طیفی داشته باشه
این طیف احتمالا یه سرش نظریه مادی گرا هاست که میگن بشر فقط ماده است و چیز دیگری نیست
یه سرش نظریه دین مثل اسلام که میگیم انسان روح داره و فقط ماده نیست و به نظر من خود آگاهی انسان هم از روحش ناشی میشه یعنی فقط ماده نیست و فقط جسم و مغزی با الگوریتم پیچیده و شبکه های عصبی نیست یعنی اگر مغز رو حتی ما کامل ساختیمش به شکل یک کامپیوتر، احتمالا انسانی نمیشه که وجدان داره اخلاق براش معنی داره و حرص مال میخوره و ..
حالا اگه سر اول طیف رو بگیری میشه گفت هوش مصنوعی بشر را نابود میکنه که در اون صورت بشر آنچنان موجود ارزشمندی هم نیست که بخواهیم برای ازبین رفتنش ناراحت بشیم
و اگر سر دوم طیف رو بگیریم اون موقع ما هیچ وقت نمیتونیم رباتی با اراده آزاد خلق کنیم که بشر رو نابود کنه هر چند ممکنه انسانی ربات هایی رو در خدمت خودش خلق و بقیه انسان ها رو بوسیله اون نابود کنه ، که باز از لحاظ دینی مثلا اسلام این اتفاق نمی افته
محمد قربانیان
ممنون نصیر جان.
تحلیل جالبی بود. مخصوصاً این قسمت که می گی: “حالا اگه سر اول طیف رو بگیری میشه گفت هوش مصنوعی بشر را نابود میکنه که در اون صورت بشر آنچنان موجود ارزشمندی هم نیست که بخواهیم برای ازبین رفتنش ناراحت بشیم”. خیلی خوب بود.
ارادتمند
حمید رضا کیوانداریان
درود.من کتابرا که خریدم و خواندم خیلی مجذوب آن شدم که هرشب تادیر وقت میخواندم و بعداز یک هفته دیدم تمام شد…متنهای بسیار زیبائی دارد مثلا درجائی میگفت زیست شناسی میگوید انسان آفریده نشده بلکه کامل و تکامل پیدا کرد پس داستان آدم و هوا و سیب چی میشود ؟ یا بعداز انفجار همان بیگ بنگ ..ازابتدا مواد و …بطور تصادفی ظاهرو ظهور پیدا کردند که بعدا مراحل رشد و تکامل را در میلیارد سالها طی کردند حالا سئوال من باز اینه یعنی از اول پایه را بر امورتصادفی یا بطور خودمانی یهوئی بگذاریم؟ آیا باز از همان اول باز پشت این همه قضایا شعوری درکار نبوده که کلیه موارد را اینگونه هدایت کرده و یا میکند؟ وباز به یه سئوال مهمتری که برای همه هم مطرح میشود اگه یه شعور کامل یا مثلا چیزی بوده که از همان اول کل هستی را خلق و هدایت کرده خود این نیرو و یا هرچی میخواهیم اسمش را بگذاریم خودش چه جوری و چگونه وجود داشته است ؟و….
محمد قربانیان
دوست عزیز سلام. ممنون که به وبسایت بنده سر زدید.
سوالاتی که شما می پرسید سوالاتی است که برای خود من هم مطرح اند و نیازمند درک عمیق تر از موضوع هستیم.