از وقتی که پای در دبستان گذاشتم و سواد نوشتن را فرا گرفتم، علاقهی زیادی به نوشتن خاطرات داشتم. اما اون موقعها خیلی کم مینوشتم چون میترسیدم که نوشتههایم لو روند و البته این اتفاق هم رخ داد.
یادم هست اولین بار یک دفترچه خاطراتی سبز رنگ خریده بودم و خاطرات در مورد این که خالهی شماره یک با خالهی شمارهی دو، سر فلان موضوع دعوا کردند و یا این که در فلان روز، دزد به خانهمان زد و بخش زیادی از مالمان را برد، در آن ثبت کرده بودم. از قضای بد روزگار، در غیاب من، یکی از اقوام آمد و این دفترچهی بنده را بدون اجازه باز کرد و خواند و بعداً هم برایم تعریف کرد که چه چیزهای جالبی نوشته بودم. دیگر همیشه سر نوشتن ترس به خودم راه دادم و مدتی خیلی کم مینوشتم و یا اگر مینوشتم در یک فایل ورد در کامپیوترم بود و جایی ذخیره میکردم که عقل جن هم به آن نمیرسید.
اما همیشه، در پی کتابهای مختلف و دورههای مختلف برای رشد شخصی بودم و هستم. یکی از بهترین دورههایی که گذراندم، دورهی شناخت توانمندیها (که امروزه با نام کوچینگ شکوفایی است) از امیر مهرانی بود که بیشک یکی از تأثیرگذارترینها در زندگی من بود. امیر در این دوره بر ژورنالنویسی یا همان نوشتن خاطرات روزانه تأکید بسیار زیادی داشت و من هم به پند نصیحت مربیام گوش فراخواندم و مدتها است که خاطرات و رویدادهای زندگیام را ثبت میکنم. خود این وبلاگ هم، بخشی از آن خاطراتاند.
علاوه بر این، امیر موارد دیگری هم به ما یاد داد. او از ما میخواست که شخصی که چندین سال دیگر خواهیم بود را تصور کنیم و بعد در نظر بگیرم و با او یک مکالمهی تلفنی داشته باشیم و این مکالمه را بنویسیم. برای من به شخصه، این تمرین خیلی نجاتبخش بود. با این کار، گویا آدمی از شخصی به شخصی دیگر تبدیل میشد و مجدد به شخص اول. وقتی که به شخصیت بیست ساله آیندهی خودم میرفتم، نگاه عاقل اندر سفیهی به شخصیت فعلیام داشتم و خودم خندهام میگرفت. مخصوصاً وقتی که شخصیت الآنم از مشکلات و دغدغههایش برای شخصیت بیست سال آیندهام تعریف میکرد. این نگاه عاقل اندر سفیه برایم جذابیت خاص خودش را داشت.
اما الآن که مدت زمانی از نوشتن خاطرات روزانهام میگذرد و بعضاً وقت میگذارم و خاطرات قدیمی را میخوانم، این نگاه عاقل اندر سفیه مجدد باز میگردد. محمّد دو سال پیش، به پیش چشمم تا حدی کودن و نپخته به نظر میرسد. دغدغههای اون موقع خیلی بچهگانه به نظرم میرسند.
حرف اصلیام طبق مدل ذهنی فعلیام، این است که یک فرد، خانواده، سازمان و جامعه، وقتی طعم رشد را میچشد که با نگاه به گذشتهاش، لبخندی آکنده با ترّحم و چشمانی حاوی نگاهی عاقل اندر سفیه بر صورتش، جای خوش کنند.