نیمدانگ پیونگیانگ، کتابی است که با پرداخت فقط ۵۰ هزارتومان ناقابل، دو هفته انسان را به کرهی شمالی میبرد و بدون داشتن هیچ عینک خاص سیاسی یا اجتماعی، این امکان را فراهم میکند تا بتواند تا حدودی ذهن انسان کرهی شمالی را بشناسد.
این اولین کتابی بود که من از رضا امیرخانی خواندم. قبل از خواندن کتاب، کمی اکراه داشتم چون فکر میکردم که رضا امیرخانی یک فرد با عقاید خاص خودش است و ممکن است آن چه مینویسد رنگ و بوی عقایدش را داشته باشد. ولی فارغ از این که امیرخانی چه عقایدی دارد یا ندارد، نیمدانگ پیونگیانگ را به قول خودش کاملاً بدون پیشداوری نوشته است و انصافاً حق را رعایت کرده است. من در جایی از کتاب احساس نکردم که طرز فکری دارد به من تحمیل میشود.
قلم امیرخانی به شدت قوی است. در کتاب نیمدانگ پیونگیانگ من هم احساس کردم که با او سفر رفتم. در این سفر تا حدی فهمیدم که انسان کرهی شمالی چه طور فکر میکند و چه طور تصمیم میگیرد. فهمیدم که علیرغم شباهتهایی که بین ایران و کرهی شمالی هست، ما دو ملتی هستیم که بسیار از هم دوریم. خودکامگی و دیکتاتوری سیستمی را به چشم دیدم. گاهی دلم برای مردم کرهی شمالی سوخت و بعضاً به این فکر کردم که خوشا به حال مردم کرهی شمالی که دنیای کوچکی دارند و چون دنیا را ندیدهاند، بعضاً فکر میکنند که مردم خوشحالی هستند و نهایتاً یک دشمن ضعیف شکست خورده دارند به اسم آمریکا.
برای من یکی از جذابترین قسمتهای کتاب جایی است که نویسنده به این موضوع میپردازد که چرا کرهی شمالی برای ما مخاطب ایرانی جذاب است. بخشهایی از این بخش را به طور مستقیم میآورم:
چه چیز کرهی شمالی برای ما، مخاطب ایرانی جذاب است؟ مخاطب چه سؤالی دارد؟ قسمتی را حدس میزند و قسمتی را شنیده است… پس به خلاف ظاهر و انتظار اولیه، سؤال باید جای دیگری باشد.
سوال اصلی اینجا است. آیا ما دو کشور به هم شباهت داریم؟ آیا پس از تحریمهای مهیب و شدید شباهت خواهم داشت؟
به گمانم شناخت تغییرات در سؤالات انسان ایرانی بسیار مهم است. اگر سؤالات در دههی شصت شمسی به افق و آینده بر میگشت، دههی هفتادِ شمسی هنگامهی سؤال اساسیِ حق حکومت بود که به مشروعیت و مقبولیت میانجامید. دههی هشتاد ادامهی همین تفکر به توسعه برگشت و تقدم و تأخر انواعِ توسعه؛ آیا توسعهی سیاسی مقدم است بر توسعهی اقتصادی یا توسعهی فرهنگی بر هر دو…
دههی نود به گمان من به هیچ رو، هیچ نشانهای از پیشرفت در سؤال انسانِ ایرانی دیده نمیشد. سوال انسان ایرانی نگاهی به آینده نداشت.
سوال انسان ایرانی تبدیل شده بود به کارآمدی و ناکارآمدی… یعنی فقط کارآمدی که طبیعتاً یک خواستهی پایین دستی از مدیریت بود….
دیگر برای انسان ایرانی مهم نبود که مثلاً آیا حکم حجاب میتواند حکومتی باشد یا نه؟ حجاب اجباری است یا اختیاری؟ مسأله پیشینی بود. مهم این بود که حکومت در خواستهی خود، یعنی حجاب اجباری، فارغ از درستی یا نادرستی، ناکارآمد بوده است.
این تغییر جنسِ سوال از «آیندهنگر» به «نگران» و آیندهساز به مضطرب آشکارکنندهی آبستنی است. این انسان ایرانی آبستن تغییراتی است و این تغییرات دوباره سؤالات تازهتر خواهد آفرید….
شناخت این سؤالات و شناخت این تغییرات به گمانم مهمترین وظیفهی انسان ایرانی باشد. از آن سو باید مطمئن شد که با اصل سؤال و نه احساس سؤال روبهرو شدهایم.
به نظرم این بخش از کتاب در عمل پندهایی بود که باید از کرهی شمالی گرفت. موافقم که باید زیاد سوال بپرسیم تا بفهمیم سوال ذهن ما ایرانیها دقیقاً چیست؟
سوالهای دیگری هم هست که اگر بپرسیم میتوانند در نگاهمان به دنیا تأثیر بگذارند. مثلاً بدانیم که آیا واقعاً الگویی فرهنگی که مردم کرهی شمالی دنبال میکنند، بد است؟ بپرسیم که چرا کرهی شمالی و کرهی جنوبی، علیرغم این همه شباهت فرهنگی از نظر توسعه این قدر با هم فرق دارند.
من به شخصه از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ بسیار لذت بردم. میتوانم بگویم که بهترین کتابی بوده است که در شش ماه اخیر خواندهام.
خلاصه که در این کتاب، پند زیاد است و این کتاب، فقط یک سفرنامه نیست. بلکه به نظرم یک چیزی در حد خود سفر است و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.
برای خرید این کتاب میتوانید از طریق لینک زیر اقدام کنید.
پیروز باشید.
نارنجیمن
[مطب مرتبط: سفرنامه اروپا]