همراهان سایت نارنجیمن درود!
اگر شما هم کسبوکاری دارید یا دغدغهی بهبود کسبوکاری را در سر دارید، بهتر است داستانسرایی در کسبوکار را کمی جدیتر بگیرید.
در این نوشته به بررسی این که داستانسرایی در کسبوکار چرا و چه قدر مهم است میپردازم و در نهایت بیان میکنم که داستانسرایی یا روایتگری چه بخشهایی از کسبوکار را در بر میگیرد.
همراه من بمانید.
قبل از رفتن به اصل بحث، به سراغ این موضوع میروم که داستان و داستانسرایی چیست؟
برای داستان، تعاریف متعددی وجود دارد که من این تعریف را بیشتر پسندیدم:
داستان یا قصه، بازآفرینیش تجربیات، رویدادها، حوادث، تخیلات و رویاها به ظاهر واقعی است.
داستانسرایی، چگونگیِ «بازآفرینش» در تعریف خود داستان است. در واقع داستانسرایی وقتی موفق است که مخاطب داستان احساس کند که آن تجربیات و رویدادها عیناً برای خودش رخ داده است. مثال دم دست از داستانسرایی موفق وقتی است که با شنیدن داستان یک غذا، دهانمان آب میافتد. در داستانسرایی حداقل یکی از حواس پنجگانهی انسان تحت شعاع قرار میگیرد.
واژهی «داستانسرایی» یکی از ترجمههای فارسی کلمه Storytelling است. قصهگویی، روایتگری و داستانگویی دیگر ترجمههای رایج storytelling هستند.
ما معمولاً داستان و داستانسرایی را از ادبیات میشناسیم. باید در نظر گرفت که کسب و کارها هم ادبیات خود را دارند و میتوان جاریسازی ادبیات یک شرکت را در یک بازار، یکی از مهمترین فعالیتهای رقابتی در نظر گرفت. بسیار مشاهده کردهام که درخواستهایی برای یک شرکت میآیند و روح ادبیات شرکت رقیب را در خود دارند؛ به طور مثال اسم و توضیحات محصولات رقیب در درخواستها نوشته شده است.
داستانسرایی میتواند به یک کسبوکار شور و ذوق ببخشد. همانطور که ما افراد پر شور و پر ذوق را دوست داریم، سازمانهای شورانگیز برای مشتریان، جذابتر هستند.
اهمیت داستان سرایی در کسب و کار
داستانسرایی در کسبوکار مانند بسیاری از مفاهیم دیگر نظیر بازاریابی محتوا، پدیدهی کاملاً جدیدی نیست. یک ابزار قدیمی است و در دنیای امروزی مجدد مورد توجه قرار گرفته است. حتی اگر به کسبوکارهای موفق که در گذشته زندگی میکردهاند و اکنون نیستند هم نگاه کنیم، رد پای داستانسرایی سازمانی به وضوح مشخص است. اما چرا در دنیایی که دسترسی به اطلاعات راحتتر و ارزانتر از همیشه است و غولهای کسبوکار، آنهایی هستند که دسترسی به داده دارند، داستانسرایی دارای اهمیت است؟ و آیا داستانسرایی در کسبوکار را میتوان معادل دوری از منطق و تحلیل دانست؟
[این مطلب هم مفید است: صنایع آینده: دیتا: ماده خام عصر اطلاعات]
ریشهی داستانسرایی در کسبوکار از آن جا شکل میگیرد که آدمها علیرغم ادعای منطقی بودنشان، اصلاً منطقی نیستند. مغز آدمی محدود است و نمیتواند همهی واقعیتهای اطراف را به شکل آن چه که هست درک کند و کنار هم بگذارد. در نتیجه به خاطر این محدودیتها، ترجیح میدهد میانبر بسازد و تصویری خود خواسته از واقعیات ترسیم کند. این تصویر را با نام مدل ذهنی هم میشناسیم. مدل ذهنی، عینکی است که افراد برای دیدن دنیای اطرافشان بر روی چشم میگذارند. داستانسرایی در کسبوکار به کمک ما میآید تا تصاویری که مغزها ترسیم میکنند، تصویری باشد که منجر به رشدِ پایدار کسب و کارمان شود. در حقیقت، داستانسرایی در سازمان عینکهایی بر چشم ذینفعان (کارکنان، سهامداران، مشتریان) میگذارد که منجر به ایجاد احساسهای خوب و دلنشین میشوند.
در گذشته کافی بود که کسبوکاری با اختراع یک محصول یا ارائهی خدمتی، اقدام به تولید انبوه آن کند. تولید، کار سادهای نبود، به این صورت که وقتی محصولی تولید میشد و کیفیت حداقلی را داشت، خیال آن کسبوکار از فروش محصولاتش راحت میشد. قدیمها، جنس رقابت از نوع تلاش برای ارائه یک محصول با کیفیتتر بود. این کسبوکارها چالشی جدی برای ساختن یک تصویر مناسب در ذهن مشتریان نداشتند. همین که محصول یا خدمت را ارائه میکردند و مشتریان یک پاسخ جدید برای نیازهایشان میدیدند تصویر مناسبی از آن محصول و شرکت میساختند و وقتی این تصویر ساخته میشد، وظیفهی اصلی بازاریابی آن شرکت انجام شده بود.
اما گذشتهها گذشته است. امروزه کسبوکارها در دنیایی هستند که رقبا میتوانند به راحتی و با زحمت اندک، مانند محصولاتشان را به بازار ارائه دهند. هزینهها و چالشهای تولید و ارائهی خدمات مانند گذشته وحشتناک نیست. دیوارهای ورود به اکثر صنایع کوتاه و کوتاهتر شدهاند. شرکتهایی که برای سالهای سال محصولات تخصصی ارائه میدانند، از گوشه و کنار شرکتهایی کوچکی را میبینند که محصولاتشان را کپی کرده و در شیپور جنگ قیمتی برای تصاحب بازار میدمند. دیگر با اتوماتیک کردن خطوط تولید و بهبود چند درجهای کیفیت، افزایش فروش چندین پلهای را نمیبیند.
ساختن تصویری در ذهن مشتری که منجر به افزایش فروش شود به سادگی گذشته نیست. همه میتوانند محصول تولید کنند، همه میتوانند یک صفحه اینستاگرام با تعداد زیادی فالور داشته باشند و خیلیها میتوانند کپی آن چه شما ارائه میدهید را ارائه کنند. اما همه نمیتوانند یک تصویر زیبای پایدار در ذهن مشتریان ایجاد کنند، چون هر کسی مهارت و دانش داستانسرایی در کسب و کار را ندارد.
جنس رقابت در دنیای جدید دیگر صرفاً از جنس ارائهی کیفت بهتر نیست. رقابت امروزه از جنس ارائهی یک عینک بهتر برای دیدن دنیا است. برندهها کسانی هستند که با ارائهی داستانهای درست، عینکی ارائه میدهند که منجر به لذت بردن مخاطبان میشود.
مشتریان اگر داستان شما را باور کنند و دوست داشته باشند، به راحتی شما را با دیگران جایگزین نخواهند کرد.
آیا داستانسرایی برای هر کسب و کار، یک ابزار استراتژیک است؟
جواب منفی است. کسبوکارهایی که کارشان از جنس خلق ارزش نیست و صرفاً از طریق انحصار یا رانت درآمد کسب میکنند، نه تنها به داستانسرایی بلکه به خیلی دیگر از روشهای خلق ارزش نیازی ندارند. این کسبوکارها برای مدتی هستند تا صاحبانش پولی اندوخته و پس از مدتی جمع کنند بروند. این شرکتها که متأسفانه در کشور ما زیاد هستند، در عمل هیچ سودی برای جامعه ندارند. حتی استفاده از ترکیب «کسب و کار» برای آنها غلط است.
داستانسرایی برای سازمانهایی است که با خلق ارزش برای جامعه، ثروتآفرینی میکنند. داستانسرایی به آنها کمک میکنند که ارزش محصولات و خدماتشان دیده شود.
نقطه آغاز داستانسرایی سازمانی کجا است؟
نقطه شروع داستانسرایی در کسبوکار، زمانی است که نطفهی ایده برای ایجاد کسبوکار شکل میگیرد. وقتی ایدهای در ذهن کارآفرین شکل گرفت، او باید آن ایده را معرفی کند. او باید راجع به ایدهاش با دیگران صحبت کند و اهمیت ایدهاش را بیان کند. داستان ایده و روایت آن داستان است که موفقیت و سرانجام آن ایده را مشخص خواهد کرد. آقایان چیپ هیت و دن هیث در کتاب ایدهی عالی مستدام، یکی از شش عامل موفقیت یک ایده را، داستانی بودن آن میشمارند.
توجه کردن به اهمیت داستانسرایی در کسب و کار، از زمان شروع ایده ضروری است.
وقتی اولین داستان کسب و کار که داستان ایده است، موفق شد این داستان به دیگر حوزههای کسب و کار هم گسترش پیدا میکند. حال وظیفهی صاحبان کسب و کار این است که این داستان را همواره یکپارچه و با اصالت نگه دارند. اگر بخشی از این داستان، داستانی غیرواقعی شد و صاحبان کسب و کار صرفاً برای منافع شخصی خود، داستانی را روایت کردند که خود باور ندارد، فاتحهی کسب و کار خوانده است.
کسبوکارها به آدمها محصولات و خدمات ارائه میدهند. آدمها موجوداتی اجتماعی هستند. پس برای این که شرکتها محصولاتشان را موفق ارائه دهند، باید بتوانند با مشتریان خود گفت و گو کنند. داستان و داستان سرایی نقطه شروع این گفت و گو است.
[اگر علاقهمند هستید، این مطلب را هم بخوانید: چرا به داستانها نیاز داریم؟]
داستانسرایی چه حوزههایی از کسب و کار را در بر میگیرد؟
همانطور که گفته شد، با شکل گرفتن ایده نیاز به داستانسرایی شروع میشود و داستان ایده به دیگر حوزههای کسبوکار توسعه پیدا میکند. از جملهی این حوزهها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
بازاریابی و برندینگ
آقای دنیل پینک در کتاب ذهن کاملاً نو، نام «مفهوم پردازی» را بر عصر جدید میگذارد. کتاب بیان میکند که یکی از ویژگیهای عصر مفهومپردازی، فراوانی است. در واقع به خاطر توسعهی تکنولوژی، انواع محصولات و خدمات به صورت رنگارنگ در دسترس مردم هست. این فراوانی باعث شده است که برای مردم، ابعادی فراتر از ابعاد کیفی محصولات و خدمات مهم باشند و در نتیجه، مردم محصولاتی را خرید میکنند که میخواهند، نه محصولاتی که صرفاً به آنها نیاز دارند.
داستانسرایی بخشی از پارادایم جدید بازاریابی است. بازاریابی فقط کشف نیازها و پاسخ به آنها نیست؛ بلکه ارائهی محصولی است که مشتریان آن را بخواهند (نه نیاز داشته باشند) و حاضر باشند برای آن پول و وقت هزینه کنند. داستانها باعث میشوند که مشتریان محصولی را بخواهند یا نخواهند. مردم وقتی داستانی را شنیدند و باور کردند و دوستش داشتند، خودشان را بخشی از آن داستان میکنند. این داستان، همان عینکی است که مشتری حاضر است برای آن پول بدهد تا طعم حس خوب را بچشد. بازاریابی یک شرکت، وظیفهی حفاظت و بهبود این داستان را دارد.مجموعه فعالیتهای بازاریابی، نظیر انواع اجرای کمپینهای تبلیغاتی، روابط عمومی و تعیین مسئولیت اجتماعی شرکت که دپارتمان بازاریابی انجام میدهد، میبایست به طور یکپارچه و اصیل، راوی داستان این کسب و کار باشند.
وظیفهی اصلی برند، تمایز است و این تمایز را داستانهایی میسازند که مشتریان از برند برای همدیگر تعریف میکنند. روایتهایی که مشتریان تعریف میکنند، ممکن است که هم خوشایند باشند و هم ناخوشایند. داستانهای ناخوشایند هم حتی مفید هستند، چون برندها مثل شخصیتها جاذبه و دافعه دارند. یک برند وقتی حیات دارد که تعدادی مشتریان بر ضد او صحبت کنند و همزمان افراد زیاد دیگری به آن برند عشق بورزند. پس بازاریابان و متخصصان برند، باید به شدت از داستانها مراقبت کنند و به مشتریانشان کمک کنند تا داستانهایی را روایت کنند که باید روایت شود.
در بازاریابی، بهترین روش برای داستانسرایی تولید محتوا است. بازاریابی محتوا و تعیین استراتژی محتوا، یکی از ستونهای اصلی در بازاریابی برای جذب مخاطبان است. در مورد بازاریابی محتوا آموزشهای فراوانی وجود دارد که یکی از بهترین آنها را در سایت متمم میتوانید پیدا کنید. آقای جو پولیتزی که از پیشتازان بازاریابی محتوا است، بازاریابی محتوا را فرآیندی در کسب و کار میداند که به تولید و توزیع محتوای گیرا و مجابکننده برای جلب توجه، جذب و درگیر کردن یک گروه مشخص هدف از مخاطبان با هدف برانگیختن اقدامهای سودآور مشتریان میپردازد. به نظر من، داستانها بخش جدانشدنی از این فرآیند هستند. در عمل محتوایی که کسب و کارها تولید میکنند، وظیفهی روایت داستان کسبوکار و داستان محصولات را دارند. چگونگی این کار را استراتژیست محتوا مشخص میکند. استراتژیست محتوا در داستانی که کارآفرین خلق کرده است عمیق میشود و مشخص میکند که چه محتوایی باید تولید شود و چه محتوایی نباید تولید شود تا این داستان، منجر به فروش هر چه بیشتر محصولات شود.
در بین فعالیتهای بازاریابی، نمود داستانسرایی در بخش تبلیغات بیشتر از همه دیده میشود. تبلیغ مشهور گوگل با نام «عشق پاریسی» که هزینهی زیادی هم برای آن خرج شد، بهترین مثال از داستانسرایی در تبلیغات است. این تبلیغ را ببینید:
با توجه به قدرت شبکههای اجتماعی، اگر داستان یک تبلیغات اغوا کننده باشد، احتمال به اشتراک گذاشتن آن توسط سایر مخاطبان زیاد و زیادتر میشود. به این تبلیغ هم از شرکت داو توجه کنید:
شرکت داو هیچ گونه صحبتی از محصولات خود در این تبلیغ نمیکند. با این همه حال، این تبلیغ در شما چه احساسی ایجاد میکند و چه قدر حاضر به اشتراکگذاری آنها هستید؟
تبلیغ شرکت airbnb را هم ببینید. تبلیغ این شرکت داستان مردی را بیان میکند که نگهبان دیوار برلین بوده است و پس از برداشته شدن دیوار، تا مدتها، حضور را با خود به دوش می کشیده است.
به نظرم این تبلیغ یک شاهکار است. من به شخصه خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. مثالهای از این دست کم نیستند. اگر شما هم تبلیغی که از داستانسرایی استفاده کرده است میشناسید، لطفاً در بخش کامنت اشتراک بگذارید.
فروشندگی:
کسبوکارها بسته به موقعیتی که دارند، ممکن است یک یا چندین فروشنده داشته باشند. دو نوع داستان هستند که به موفقیت فروشنده کمک میکنند. یکی داستان کسب و کار است که شخص کارآفرین و واحد بازاریابی خلق کردهاند و دومی داستان شخصی خود فرد فروشنده است. فروشنده از داستان دوم، برای جلب اعتماد و رابطه با مشتریان استفاده میکند و سپس سراغ داستان اول میرود تا بتواند عمل فروشندگی خود را انجام دهد. آن چه یک فروشنده را از دیگر فروشندهها متمایز میکند، داستانش و چگونگی بیان داستانها است.خانم آنیت سیمونس در کتاب «هر کس که بهترین داستان را بگوید، برنده است»، داستانهایی که یک فرد بیان میکند را به شش دسته تقسیم میکند. یکی از این داستانها، داستانِ «من کیستم؟» است.
این نوع داستان، همان روایتهایی هستند که یک فرد از خودش بیان میکند و در ذهن مخاطب، از او یک تصویری بر اساس این داستانها ساخته میشود. این ذهنیتی که برای مخاطب ساخته میشود، ممکن است تصویر یک فرد دروغگو باشد که به زور میخواهد محصولی را بفروشد یا تصویر یک فرد خیرخواه که قصد کمک به مشتری را دارد. در نهایت این مخاطب است که بر اساس روایتهای مشتری تصمیم میگیرد که به او اعتماد کند یا خیر؟ از او محصول بخرد یا نخرد؟داستانهای «من چرا اینجا هستم؟» نوع دیگری از داستانها است که خانم سیمونس به آن میپردازد. داستان «من کیستم؟» به فروشنده کمک میکند که مشتری او را بپذیرد و حاضر شود با او تعامل کند. اما داستان «من چرا اینجا هستم؟» فروش را نهایی میکند. در واقع این داستان اهداف اصلی فروشنده را آشکار میکند و اگر مشتری احساس کند که فروشنده، راهبرد بزن و دررو را در پیش گرفته است و صرفاً میخواهد به هر قیمت ممکن محصول را بفروشد، به او اعتماد نخواهد کرد.در مورد شش نوع داستان خانم سیمونس، میتوانید به این توضیحات رجوع کنید.
قبلاً در سلسله نوشتههای مرتبط با «فروش سازمانی با ارزشفروشی» توضیح دادم که به دلایل متعددی از جمله افزایش آگاهی مشتریان، دعوا سر قیمت در اکثر مذاکرات فروش بسیار پر رنگ شده است. در این نوشتهها یک سری راهکار هم برای جلوگیری از تمرکز شدید روی قیمت ارائه دادم. اکنون به آن مواردی که گفته شد، باید داستانسرایی را هم اضافه کنم. من معتقدم که فروشندهی حرفهای با روایت داستانهای الهام بخش و امید انگیز از محصولات، میتواند احتمال موفقیتش در مهار تمرکز بر روی قیمت را به شدت افزایش دهد. در فروشندگی، داستانها نقش روانکارهای متقاعدسازی را دارند. این متقاعدسازی از جنس زور و اجبار و حتی مکر نیست. وقتی فروشنده از داستانسرایی استفاده میکند، کمتر اتفاق رخ میدهد که نیاز باشد به طور مستقیم از مشتری برای خرید درخواست کند. اگر محصول خوبی داشته باشیم که ارزش ایجاد کند و بتوانیم به خوبی داستان محصول و خودمان را بیان کنیم، مشتری هم تمایلی برای دعوا کردن سر قیمت نخواهد داشت.آقای ست گادین در کتاب «همهی بازاریابها دروغگو هستند» به یکی از دوستان خود که در فروش املاک است میپردازد و با لحنی آمیخته به عصبانیت میگوید که او هیچ کاری نمیکند، فقط داستان میگوید و میفروشد. او شرح حال دوست خود را این چنین بیان میکند:
“هر کسی میتواند ویژگیهای فیزیکی خانه و شرایط مالیاتی آن ملک را برای شما بگوید. اما او چنین نمیکند. در عوض آرتور یک کار کاملاً متفاوت انجام میدهد. او شما و همسرتان را برای یک دورزدن در محله همراهی میکند. با گذر از بلندیها و پایینیهای محله، داستان تک تک خانههای آن جا، حتی آنهایی که برای فروش نیستند را برایتان بازگو میکند. برایتان شرح میدهد که چه کسانی در آنها زندگی میکردهاند و مشغول به چه کارهایی بودهاند و چگونه آن خانهها را خریدند؟ حتی اسم سگهای ساکنان خانهها را هم برایتان میگوید. داستان بزرگ شدن بچهها و خرج و مخارجشان در خانهها را هم شرح میدهد. آرتور یک داستان از رخدادهای گذشته، حال و آینده محله برایتان میگوید و پس از آن، یک خانه به شما نشان میدهد”
دوست آقای گادین با استفاده از این داستانها، با فاصلهی زیاد از دیگر فروشندهها موفقیت چشمگیری در فروش املاک به دست آورده بود. داستانسرایی در فروشندگی به شدت نیازمند تمرین است. توصیه میکنم که اگر فروشنده هستید یا فروشندههایی در سازمان خود دارید، زمان زیادی را جهت تمرین داستانسرایی سرمایهگذاری کنید.
[مطلب مرتبط: فروشندگی این همه نیست]
مذاکره:
مذاکره از جمله کلیدیترین مهارتهای لازم برای فردی است که میخواهد موفقتر خلق ارزش کند. در مورد مذاکره و آموزش آن، محتوای فراوان وجود دارد که بدون شک محمّدرضا شعبانعلی، بهترین معلم مذاکره است که میشناسم. برای بهرهمندی از آموزههای او به سایت متمم در این قسمت مراجعه کنید.
ما عموماً برای رفع اختلاف نظر یا تفاوت دیدگاهها در یک موضوع مشخص، با همدیگر مذاکره میکنیم. ذهنیت ما آدمها دارای پیچیدگی خاص خودش است و داستانها برای گذر از این پیچیدگی به ما کمک میکنند. وقتی در مذاکره داستان بگوییم، به طرف مقابل کمک میکنیم تا ذهنیت ما را بهتر درک کند. این داستانسرایی به معنای افشای زودهنگام اطلاعات نیست، بلکه مشخص کردن چارچوب چگونگی به اشتراکگذاری اطلاعات است.
داستانسرایی در مذاکره تسهیل کنندهی دو طرف برای پر کردن فاصلهای که بین ذهنیت آنها وجود دارد است. داستانگویی اعتماد طرفین را در طی فرآیند مذاکره بهبود میدهد.
رهبری و نیروی انسانی:
رهبران بزرگی مثل جک ولش، رمز موفقیت خود را داشتن مهارت داستانگویی میدانند.
ما عموماً بیشترین ساعات عمر خود را در محل کار سپری میکنیم. در محل کار برای ما دو حالت وجود دارد: یک) عاشق کارمان هستیم. دو)کارمان را داریم تحمل میکنیم و از سر ناچاری به محل کار خود میرویم. در این حالت ما مدتها است که استعفای عاطفی دادهایم ولی به هر دلیلی هنوز در شرکت حضور داریم.
در حالت دوم که اوضاع خراب است و دیر یا زود باید این قائله را ختم کنیم. حال برای این کار چه قدر حاضر باشیم شجاعت به خرج بدهیم را فقط خودمان میدانیم.
اما در حالت اول، کارکنان خود واقعیاشان هستند و مجبور نیستند که نقش دیگری را بازی کنند. نکتهی دیگر در خوشحالی و پویایی کارمندان، احساس پیشرفت و تغییر مداوم آنان است. روزمرگی بلای جان انگیزه است و رهبران سازمانها هستند که جلوگیری از روزمرگی میکنند.
پیشگیری از روزمرگی به معنای تغییر و پیشرفت مداوم است و آدمی بالذاته در برابر تغییر مقاومت میکند. داستانسرایی به کمک رهبر سازمان میآید تا با روایت داستان تغییرات، مقاومت افراد را به همراهی تبدیل و شرایط رشد را مهیا کند.
رهبر سازمان هم یک فروشنده است. در واقع رهبر رهنمودهای خود را به کارکنان میفروشد. پس او هم نیاز دارد که مانند یک فروشنده از قدرت داستانها بهره ببرد.
من به شدت معتقدم که داستانها، روح روابط انسانی در هر سازمانی است.
سه نکتهی پایانی در مورد داستان سرایی در کسب و کار
قبل از پایان رساندن این مطلب، بر خود لازم میدانم که چند نکته را به صورت خلاصه بیان کنم:
- داستانها اگر اصیل نباشند، کاملاً برعکس عمل میکنند؛ یعنی داستانهای من درآوردی و زورکی نه تنها منجر به افزایش سودآوری نمیشوند، بلکه آسیب جبرانناپذیر به کسب و کار شما میزنند. داستانهای غیر اصیل همانهایی هستند که یک فرد با نیت فریب میسازد و میسراید. این داستانها ممکن است که در کوتاه مدت و در چند مورد جواب بدهند، اما در بلندمدت ضرر بزرگی میزنند. داستانهای اصیل، داستانهایی هستند که فرد با تک تک یاختههایش آنها را باور دارد و زندگی میکند. داستانهای اصیل ریشه در چرایی زندگی و چرایی وجود کسب و کار دارند.
- اگر محصول شما، یک محصول با کیفیت و با ارزش نباشد، شما با هزار داستان و بازاریابی هم نمیتوانید به موفقیت پایدار برسید.
- اهمیت به داستانسرایی در کسبوکار به هیچ عنوان نباید منجر به فراموش کردن اهمیت دادهها در کسبوکار شود. این یک اشتباه استراتژیک است که بسیاری از دوستان، در اهمیت دادن به راستمغزی در کسبوکار اغراق میکنند و اهیمت اندازهگیری دقیق شاخصهای کسبوکار را به فراموشی میسپراند. ما وقتی داستانهایمان را شناختیم، میبایست به طور دقیق موفقیت آنها را اندازهگیری کنیم.
[مطلب مرتبط: شش نکته برای بیان بهتر داستانهای کسبوکار]
بابت وقتی که گذاشتید و این مطلب را مطالعه کردید، سپاسگزارم.
امیدوارم که این مطلب برایتان مفید واقع شده باشد.
به نظر شما داستان سرایی در چه حوزههایی دیگری از کسبوکار میتواند نقش آفرینی کند؟
چون نارنجی، پر از انرژی باشید.
با تقدیم احترام
نارنجیمن (محمّد قربانیان)
6 Comments
کامران طیبی
سلام دوست عزیز ممنونم ازشما
محمد قربانیان
سلام. سپاس از محبت شما
نادر
عالی بود 🍃🌸🍃🌸
محمد قربانیان
سپاس از نظر لطف شما
سینا
مقاله در مورد اهمیت ها خیلی خوب توضیح میدهد و تئوری داستان سرایی را خوب میشکافد، اما به صورت عملی و ساده نمیتوان راهکاری برای شروع داستان سرایی محصول در آن پیدا کرد. خواهشمندم همین مقاله را یا مقاله ای دیگر در این وبسایت را برای شروع عملی و ساده این داستان به ما معرفی بفرمایید.
محمد قربانیان
دوست عزیز درود و ممنون از کامنت شما.
بنده در حال آماده سازی یک سری محتوای کاربردی برای داستان سرایی هستم.
ولی تا قبل از آماده شدن این محتوا، میتونید از کتاب «بهترین قصه گو برنده است» استفاده کنید. خوشبختانه کتاب ترجمه شده است و میتونید با سرچ در گوگل، آن را خریداری کنید. البته من نسخه ترجمه را نخواندم و نمیدونم به چه شکل هستش.
پیروز باشید.