در زمان های نه چندان قدیم، اکبر که کارمند خوبی هم بود، زن گرفت. زن که گرفت دیگر کارمند خوبی نبود، چون هزینه های زندگی اش بالا رفت. ولی حقوقش همان قبلی بود. گویا زن اکبر که میشه کبرا، توقعات زیادی داشت. شرایط برای اکبر سخت تر و سخت تر می شد تا بالاخره وام ازدواج به اکبر و کبری تعلق گرفت.
اکبر و کبری از خوشحالی ذوق زده و چون بهرام خان شوهر صغری، پراید خریده بود، با پول وامشون پراید خریدند. اینجا بود که بعد از یک ماه، اکبر از قبل هم کارمند بدتری شده بود. در فرآیند چم چاره، چند روز مرخصی گرفت تا فکر کند که چون کند؟
با این مرخصی، کبری او را مجبور کرد برند شما، گفت که ماه عسل که نرفتیم، حالا که پراید خریدیم بریم شمال حال کنیم، رفتند شمال و هزینه های زندگی اکبر و کبری باز هم بالا رفت.
با این مرخصی، کبری او را مجبور کرد برند شما، گفت که ماه عسل که نرفتیم، حالا که پراید خریدیم بریم شمال حال کنیم، رفتند شمال و هزینه های زندگی اکبر و کبری باز هم بالا رفت.
شرایط اکبر سخت تر و سخت تر شد. احتمالاً باید به افزایش حقوق فکر می کرد یا کارش را عوض کند.
=====================
داستان اکبر و کبرا را در کانال تلگرامی نارنجیمن دنبال کنید.